کدام خانه مرا با سلام می خواند ؟

برای تازه شدن دیر نیست

کدام خانه مرا با سلام می خواند ؟

برای تازه شدن دیر نیست

ابدیت

برای لحظه ای که دیگر هیچ پاندولی حرکت نمی کند

 

برای لحظه بی انتها

 

برای ابدیت

     

لحظه ای فرا خواهد رسید که دیگر هیچ نفسی زنده نخواهد بود .

لحظه ای فرا خواهد رسید که دیگر هیچ جنبنده ای حرکت نخواهد کرد .

لحظه ای فرا خواهد رسید که آفرینش زندگی را دیگر با حس و تجربه نخواهد کرد .

لحظه ای فرا خواهد رسید که بشریت با همه تاریخش وجود ندارد .

لحظه ای فرا خواهد رسید که بشریت با همه نبوغش جز تلی خاک نخواهد بود .

لحظه ای فرا خواهد رسید که دیگر هیچ دلی برای عزیز از دست رفته اش نخواهد گریست چرا که خود نیز از دست رفته است .

لحظه ای فرا خواهد رسید که وجود برتر آفرینش ، همان که صاحب مقتدر همه دیدنی ها و نادیدنی ها است ، ندا در می دهد که آیا جنبنده ای هست تا دعوی خدایی کند ؟  

و کدام نفس زنده ای جواب خواهد داد ؟

سال ها می گذرد – سال هایی زمینی و آسمانی – اما جوابی شنیده نمی شود .

پس وجود خالق آفرینش که برترین است خود جواب می دهد که من هستم خدای همه آفرینش و دوباره نو و زنده می گرداند تا دنیایی دیگر را آغاز کند تا ابدیت .

بهتر است که مشکلات هیوم را در برهان نظم ، احمقیت تصادفی دنیای لاپلاس و غایی نبودن دنیای داروین را به خودشان واگذاریم .

چرا که زندگی بهتر از نبودن است .

مرگ سرنوشت محتوم و ناراحت کننده ای است . خاک سرد و خروار ها خاک .

اما لحظه های بودن ، و حتی یک نفس عمیق به همه تلخی های مسیر زندگی می ارزد .

زنده بودن زیبا است برای آنان که زندگی می کنند و قبل از پایان می خندند .

زنده بودن و طراوت را می توان در انگشتان کوچک یک نوزاد دید که با یک خنده و نگاهش شیرینی دنیا را برای جمعی به ارمغان می آورد .

برای طعم عسل زندگی و همه آنان که دوستشان داریم ، زنده بمانیم و زندگی کنیم .

ابدیت مسیر سخت و خطرناکی است .

بین ازل و ابد لحظه ای نفس بکش .  

 

نظرات 17 + ارسال نظر

سلام
ممنون که سر زدی
این کتابها مبناشون آموزش هستش برای کسانی که از مسائل جنسی اطلاعی ندارن یا اطلاع کمی دارن که شاید بتونه کمک خوبی باشه البته قبل از خوندن کتاب راه های دیگه ای هم ذکر کردم که تاثیر بیشتری داره.
موفق باشی
منهم تازه وبلاگم رو درست کردم و معتقدم که تبادل لینک میتونه شمار بازدید کنندگان رو هم بالا ببره
میخواستم با شما تبادل لینک کنم اگه موافقید منو در جریان بگذارید .
شاید هم تونستیم به هم دیگه کمک کنیم.
ممنون موفق باشی
بای

از اینکه به وبلاگ ما سر زدید ممنونم
امیدوارم که موفق باشید و سرزنده
متن جالبی بود
خدانگهدار

عابد 12 آذر 1386 ساعت 13:31 http://negaheman.blogsky.com/

سلام
ممنون که سر زدین .
اونها نگاه من خواه نوشته خودم یا نوشته دیگران ...
و اون مطلب نگاه واقعی خود من .
موفق باشید
عابد

حامد 14 آذر 1386 ساعت 13:45 http://360.yahoo.com/hamedjuni

از اینکه به وبلاگ من سر زدید ممنونم !!!! بعد از سلام سلامتی را آرزو دارم

هایپر ترمینال 17 آذر 1386 ساعت 20:33

خدمت شما دوست گرامی . غرض از مزاحمت ؛ این کامنت سه بار در وبلاگ شخصی به نام شراگیم خود کامنت گذار با اسم واقعی منطقیان گذاشته شد ولی از آنجایی که وبلاگ این ئهرزه اینتر نتی دارای سیستمی است که به او اجازه حذف و یا ادیت کامنت مورد نظر را میدهد هر سه بار کامنت را حذف کرد . چند سال قبل تهران بود و شبکه ایی به نام هایپر ترمینال و منطقیان نامی که در آنجا جزیی از شبکه بود و در بحثها شرکت میکرد . هایپر ترمینال به گونه ایی بود که چند صد نفر از طریق یک خط تلفن و یک کامپیوتر با هم شبکه میشدند و میتوانستند حرف بزنند ؛ بنویسند و باهم بودن را تجربه کنند . بهرحال هفته قبل تعدادی از وبلاگ نویسان قدیمی تهران در هشت نیم گرد هم آمده بودند که صحبت از این بنده خدا شد و خانمی که به خوبی او را میشناخت. با کمی صحبت دریافتم این جناب شراگیم همان شراگیمی است که در هایپر ترمینال مینوشت . پسری با قد بلند باسن بسیار بزرگ و وزنی در حدود ۱۴۰ کیلو و چانه ایی جلو آمده و بینی عقابی . در آن زمان بزرگترین دغدغه او داشتن دوست دختر بود . و بدلیل ظاهر و عدم موفقیت در اخذ دیپلم ؛ اعتماد به نفس لازم جهت نزدیک شدن به خانمها را در خود نمیدید و بقول خودش برای همین به دنیای مجازی روی آورده بود... شراگیم جان میدانی از چه چیزی حرف میزنم . یادت هست که برای داشتن یک دوست دختر التماس میکردی . هفته قبل در هشت نیم به یاد عجز و لابه هایت میخندیدیم . خوشحالم که بلاخره توانستی با سه خانم (( بنا به گفته خودت )) سکس کنی که میدانم جلب نظر دختران بزرگترین آرزوی توست . آقای منطقیان شاید بتوانی دختران شهرستانی را فریب بدهی و از شمال به تهران بیاوری و بقول خودت فاکی بکنی . شاید از دید همین ترشیده هایی که به وبلاگت میایند تو انسانی هستی خفن با این فاکیدمها ولی یادت باشد هنوز از بچه های نسل هایپر ترمینال ؛ کسانی در تهران مانده اند که وبلاگ مینویسند و البته تو را کاملن میشناسند که چه جانور هرزه ایی هستی . راستی خانمی که در میمهانی تو و دوست دختر ترشیده ات لیدی شمسی را دیده بود عقیده داشت هم از نظر ظاهر و هم از نظر جلف بودن بهم میایید . من دلیل یک کارت را نفهمیدم و آنهم کامنتهایی است که برای خودت میگذاری و به خودت فحش میدهی . یادت باشد آقای منطقیان هرزگی نوشتاری تو برای دوستان سابقت در هایپر ترمینال قابل درک است ولی برای این ترشیدگان غربتی نشانی از روشنفکری توست . از این به بعد ما همیشه مطالبت را خواهیم خواند و نظراتمان را برایت خواهیم نوشت . دوست هایپر ترمینالی ما
ارادتمند شما . گروهی از بچه های سابقن نت باز تهران

محمدهادی 21 آذر 1386 ساعت 15:21 http://www.hadin.blogsky.com

به نام خدا
سلام
خدا لحظه ای که در سور دمیده می شود را دوست دارد.
پست جالبی بود ممنون وب قشنگی دارید متشکر
خاهان تبادل لینک!
خدا نگهدار.

خاتون 28 آذر 1386 ساعت 00:02 http://khabhayam.persianblog.ir

زندگی می کنیم برای همان یک لبخند ساده ای که برای ساده ترین اتفاق بر لبانمان نقش میبندد...زندگی می کنیم برای کوتاه ترین لظات شادی که وجود دارد...زندگی می کنیم برای....

احمدی 28 اسفند 1387 ساعت 11:05 http://f-ahmady.persianblog.ir

سلام. سلام و بازهم سلام . چرا دیر کردم ؟ چرا ندانستم که شما برگشته اید؟ از آذر تا اسفند سالها طول میکشد! خوشحالم که آمدید. خوبست که بهار آمد و دوستان آمدند. من هستم، هنوز مانده ام ! خبر خیلی خوبی بود بازگشت شما . عید را به شما و نازلی تبریک میگویم...

ساقی جیغ !!! 21 فروردین 1388 ساعت 09:49 http://aroomjighbezan.blogsky.com

خیلی مطلب قشنگی بود ...
اون لحظه ای که وصفش کردی ...!
لحظه ی ابدیت ... هیچ وقت بهش اینطوری فک نکرده بودم !!!

موفق باشی

احمدی 23 فروردین 1388 ساعت 08:55 http://f-ahmady.persianblog.ir

سلام . بهار را باور کن را خواندی لذا دیگر آنرا برایت نمی نویسم . ماهها پیش وقتی پست زیر را مینوشتم تقریبا همه دوستان رفته بودند و فکر میکردم کسی آن را نخواهد خواند...
شاید قلم دلش برای من می سوزد.
شاید دلش برایم تنگ می شود
شاید می داند من کسی ندارم و از طرف من همه دردها و عشق ها و ناله ها و حرف ها را فریاد می زند.
شاید قلم عاشق من شده است!
شاید تنهائی و دلتنگی مرا با همه ی اندامش احساس می کند.
شاید قلم با همه ی دلتنگی و سکوتش، با همه ی وقار و آرامشش و همه ی بیتابی و شیدایی اش مرا برای نوشتن و نگارش حرف های نگفته اش انتخاب کرده است.
و من دیگر نمی¬دانم که من از طرف او می نویسم یا او از طرف من!

احمدی 8 تیر 1388 ساعت 10:48 http://f-ahmady.persianblog.ir

سلام ... بازهم نیستی! اگر قاصدک بودم، دیگر سنگین نبودم

دیگر غمگین نبودم

اگر قاصدک بودم، لحظه ای درنگ نمی­کردم

به هر بهانه­ای خود را رها می­کردم

چرا باید بمانم ؟

چرا باید بمیرم ؟

چرا باید به زمین بچسبم ؟

چرا باید لذت پرواز را احساس نکنم ؟

چرا باید پرواز را فقط درخواب ببینم ؟

چرا نمی­توانم خنکنای ابرها را احساس کنم؟

چه کسی بهتر از من می­تواند پرواز کند؟

چه کسی زیباتر از من می­تواند بچرخد؟

احمدی 31 مرداد 1388 ساعت 00:20

سلام ... وقتی می آئی، بهار به خانه مان مهمان می آید

همه جا بوی بهشت می گیرد

وقتی می آئی، غنچه های تنگ دلمان باز می شود

چشهایمان می درخشد

و صدای بال فرشته ها می آید ...

احمدی 7 شهریور 1388 ساعت 22:25 http://f-ahmady.persianblog.ir

سلام بر ابدیت ... رمضان است و کارها بیشتر و بهانه ها هم برای دیرتر آمدن بیشتر... یادش بخیر روزهائی که بعد از سلام می نوشت و دوستان هرکدام نظری می دانند ...

zorba 12 اردیبهشت 1389 ساعت 17:57 http://shaly.persianblog.ir

تجسم اون لحظه خیلی سخته... من نمیتونم چنین چیزی رو توی اوهام هم به تصویر بکشم... به نظر من خود مرگ هم جزوی از همین زندگیه و زیباست... امیدوارم ارامشی که امروز از اون نصیب میبرم زمان مرگ منو تنها نذاره...
با سلام

زوربا 24 تیر 1389 ساعت 10:32 http://shaly.persianblog.ir

به نظر من خود مرگ چیز تلخی نیست.. جزوی از زندگیه.. اما چطور مردنه که ادمها رو ناراحت میکنه و مرگ رو که ثمره ی این فرایند هست به تلخی یا شیرینی مبدل میکنه....

با سلام

وبلاگ جالبی دارید براتون موفقیت آرزو میکنم

سلام برادر از نظر لطفتان متشکرم بزودی تمام احادیث اربعین نووی را با ترجمه در این وبلاگ خواهم گذاشت .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد