برای لحظه ای که دیگر هیچ پاندولی حرکت نمی کند
برای لحظه بی انتها
برای ابدیت
لحظه ای فرا خواهد رسید که دیگر هیچ نفسی زنده نخواهد بود .
لحظه ای فرا خواهد رسید که دیگر هیچ جنبنده ای حرکت نخواهد کرد .
لحظه ای فرا خواهد رسید که آفرینش زندگی را دیگر با حس و تجربه نخواهد کرد .
لحظه ای فرا خواهد رسید که بشریت با همه تاریخش وجود ندارد .
لحظه ای فرا خواهد رسید که بشریت با همه نبوغش جز تلی خاک نخواهد بود .
لحظه ای فرا خواهد رسید که دیگر هیچ دلی برای عزیز از دست رفته اش نخواهد گریست چرا که خود نیز از دست رفته است .
لحظه ای فرا خواهد رسید که وجود برتر آفرینش ، همان که صاحب مقتدر همه دیدنی ها و نادیدنی ها است ، ندا در می دهد که آیا جنبنده ای هست تا دعوی خدایی کند ؟
و کدام نفس زنده ای جواب خواهد داد ؟
سال ها می گذرد – سال هایی زمینی و آسمانی – اما جوابی شنیده نمی شود .
پس وجود خالق آفرینش که برترین است خود جواب می دهد که من هستم خدای همه آفرینش و دوباره نو و زنده می گرداند تا دنیایی دیگر را آغاز کند تا ابدیت .
بهتر است که مشکلات هیوم را در برهان نظم ، احمقیت تصادفی دنیای لاپلاس و غایی نبودن دنیای داروین را به خودشان واگذاریم .
چرا که زندگی بهتر از نبودن است .
مرگ سرنوشت محتوم و ناراحت کننده ای است . خاک سرد و خروار ها خاک .
اما لحظه های بودن ، و حتی یک نفس عمیق به همه تلخی های مسیر زندگی می ارزد .
زنده بودن زیبا است برای آنان که زندگی می کنند و قبل از پایان می خندند
زنده بودن و طراوت را می توان در انگشتان کوچک یک نوزاد دید که با یک خنده و نگاهش شیرینی دنیا را برای جمعی به ارمغان می آورد .
برای طعم عسل زندگی و همه آنان که دوستشان داریم ، زنده بمانیم و زندگی کنیم .
ابدیت مسیر سخت و خطرناکی است .
بین ازل و ابد لحظه ای نفس بکش .