حقیقت را به سان خرگوشان ، از راه گوش می گیرم .
در نوجوانی فریب ظواهر حقیقت را می خوردم ، چرا که نومیدانه در پی نور بودم و گوشم هنوز ورزیده نشده بود .
اما امروز بی درنگ در می یابم که آیا به من دروغ می گویند یا اینکه حقیقتی تصورناپذیر را بر زبان می آورند .
خلوتی می خواهم بی کم و کاست .
سکوتی در اوج آرامش و آرامشی در نهایت سکوت .
آنچه را که در ذهن است و عقلی و آنچه را که در قلب است و حسی
شاید بتوانیم بر دیوارهای خانه شیشه ای خود به اشتراک بگذاریم .
برای دوستانی که چراغ خانه شیشه ای ام را روشن می کنند ،
تشکر بی پایان ، بی قید و شرط ، بی منت ، و خالصانه دارم به همراه جوابشان در قسمت نظرات و در ستون آخر هفته که روزهای جمعه بر دیوار خانه شیشه ای ام نقش می بندد .
برای دوستانی که علاقه مند به داستان هایی از زندگی روزانه مان هستند ، روزهای دوشنبه یک داستان کوتاه به روایتی دیگر را در اتاق داستان خانه شیشه ای بعد از سلام چه می گویید؟ قرار می دهم .
شاید نقدی و تاملی درباب روزگار سپری شده مردمان سالخورده این روزهایمان داشته باشم که روزهای چهارشنبه ، واقعیت های شیرین - حقیقت های تلخ را با هم تماشا می کنیم .
به رسم روزگار برای حس تابلوهای زیبایی که بر دیوار اتاق های خانه شیشه ای تان نقش بسته ، هر بار آمدنتان را پاسخ می دهم و هر هفته نیز دیداری جداگانه خواهم داشت .
در پایان ، از شما دوست عزیزم که چراغ خانه ام را روشن نمودی سپاسگزارم .